خویشتن را بازداشتن از چیزی بنهجی که کسی بر آن مطلع نشود. (غیاث) (آنندراج) : بغیر از تکیه ام کز سیم و زردزدیده پهلو را غنی، از پهلوی من هر تهیدستی توانگر شد. غنی
خویشتن را بازداشتن از چیزی بنهجی که کسی بر آن مطلع نشود. (غیاث) (آنندراج) : بغیر از تکیه ام کز سیم و زردزدیده پهلو را غنی، از پهلوی من هر تهیدستی توانگر شد. غنی
کناره کردن. (غیاث). پهلو تهی کردن. روی برتافتن. (برهان). دوری کردن. احتراز کردن. (اوبهی). پرهیز کردن. گریختن. (شرفنامه). اجتناب نمودن. (برهان) : با اینکه حلال تست باده پهلو کن از آن حرام زاده. نظامی. شه آزرم او به که یکسو کند کز آن پهلوان پیل پهلو کند. نظامی. به ار پهلو کند زین نرگس مست نهد پیشم چو سوسن دست بر دست. نظامی. خار پهلو کند ز صحبت گل گر ز خلق توبو ستاند باغ. مجد همگر. پهلو کند از آهم آن را که دلی باشد تا در که رسد ناگه سوز دل پر دردم. نزاری. - پهلو کردن خربزه، کوزه کوزه کردن. تشرید. (زمخشری)
کناره کردن. (غیاث). پهلو تهی کردن. روی برتافتن. (برهان). دوری کردن. احتراز کردن. (اوبهی). پرهیز کردن. گریختن. (شرفنامه). اجتناب نمودن. (برهان) : با اینکه حلال تست باده پهلو کن از آن حرام زاده. نظامی. شه آزرم او به که یکسو کند کز آن پهلوان پیل پهلو کند. نظامی. به ار پهلو کند زین نرگس مست نهد پیشم چو سوسن دست بر دست. نظامی. خار پهلو کند ز صحبت گل گر ز خلق توبو ستاند باغ. مجد همگر. پهلو کند از آهم آن را که دلی باشد تا در که رسد ناگه سوز دل پر دردم. نزاری. - پهلو کردن ِ خربزه، کوزه کوزه کردن. تشرید. (زمخشری)
غنی کردن. سود رساندن. مدد کسی نمودن. (غیاث). منفعت رسانیدن. (برهان). امداد و عنایت: در پناه عارضت خط ملک خوبی را گرفت دشمن خود را چرا کس اینقدر پهلو دهد. کلیم. در خراباتست هرکس صاحب دست و دلیست خوش سبوی باده پهلویی بمستان داده است. دانش. اهل دنیا کی به والاقدر پهلو میدهند بدقماشان را برنگ آستر رو میدهند. تأثیر. ، نزدیکی نمودن. (برهان) : اکثبک الصید فارمه، یعنی پهلو داد و توانا کرد ترا شکار پس تیر بینداز بر وی. (منتهی الارب) ، دوری کردن. پهلو کردن. کناره گزیدن. رو گردانیدن. (برهان). گریختن و روی برتافتن. (انجمن آرا). اجتناب و احتراز کردن. (انجمن آرا). رجوع به پهلو کردن شود
غنی کردن. سود رساندن. مدد کسی نمودن. (غیاث). منفعت رسانیدن. (برهان). امداد و عنایت: در پناه عارضت خط ملک خوبی را گرفت دشمن خود را چرا کس اینقدر پهلو دهد. کلیم. در خراباتست هرکس صاحب دست و دلیست خوش سبوی باده پهلویی بمستان داده است. دانش. اهل دنیا کی به والاقدر پهلو میدهند بدقماشان را برنگ آستر رو میدهند. تأثیر. ، نزدیکی نمودن. (برهان) : اکثبک الصید فارمه، یعنی پهلو داد و توانا کرد ترا شکار پس تیر بینداز بر وی. (منتهی الارب) ، دوری کردن. پهلو کردن. کناره گزیدن. رو گردانیدن. (برهان). گریختن و روی برتافتن. (انجمن آرا). اجتناب و احتراز کردن. (انجمن آرا). رجوع به پهلو کردن شود
منع کردن کسی را از نغمه و آواز. (غیاث) (از مجموعۀ مترادفات) ، کنایه از رسواکردن و افشای راز نمودن. (از آنندراج) : صبا بلبلان را دریده دهل ز نامحرمان روی پوشیده گل. نظامی (از آنندراج). و رجوع به دهل دریده شود
منع کردن کسی را از نغمه و آواز. (غیاث) (از مجموعۀ مترادفات) ، کنایه از رسواکردن و افشای راز نمودن. (از آنندراج) : صبا بلبلان را دریده دهل ز نامحرمان روی پوشیده گل. نظامی (از آنندراج). و رجوع به دهل دریده شود